برای بوییدن یک گل ** برای شنیدن یک صدا ** برای خواندن یک شعر ** چقدر تنها مانده ام
چه حالت است! - می نویسم به یاد کسی که به یادم نیست
........... درباره خودم ...........
چه حالت است! - می نویسم به یاد کسی که به یادم نیست
........... لوگوی خودم ...........
چه حالت است! - می نویسم به یاد کسی که به یادم نیست
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
.: شهر عشق :.
دل شکســــته
فرهنگی
یاس...
خـطـ خـــــــــطـی
بسوی ظهور

......... لوگوی دوستان من .........








............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

 
  • چه حالت است!

  • نویسنده : خاطرات سرد:: 88/1/31:: 9:13 صبح

    نمیدانم چه حالت است . چیزی بین خواستن و نخواستن

    حالتی میان رفتن و ماندن.

    چیزی میان حمله و گریز

    و وحشتی میان من و زمان...

    تو مرا میفهمی .

    این طور نیست؟.

    مهاجر!..

    تو هم روزی حالتی داشتی میان ماندن و رفتن و رفتن را برگزیدی.

    زیرا سرنوشت تو آن را رقم زده بود.

    و من اکنون مانده ام میان ماندن و سرنوشت...

    آهای مهاجر!

    امشب را تنهایم مگذار.

    شاید دیگر شبی این چنین برای (دیدن و بودن) نیایی.

     

     یاور همیشه مومن ..

     

    هی که چقدر بی قراری می کند این کوچه
    چه بی قراری می کند این بغض
    چه بی قراری می کند این دل
    تمام این سال و ماه انگار منتظر آمدن کسی باشند و ...
    نیامدن !
    چه بی قراری می کند این کوچه
    تمام این روزها پنجره ها در انتظار باران خمیازه می کشیدند و باز
    فردا !
    همین دیروز کفشهایم خودشان راه افتاده بودند سمت اول کوچه ، سراغ آمدنت را بگیرند ؛
    من هم پاپرهنه در خیابان به دنبالشان می دویدم ، از آنها خواستم که اینقدر سر به هوا نباشند ،
    گفتمشان که تو نمی آیی ! باید کمی صبوری کنند ؛
    با هم باز می گشتیم سمت خانه ؛
    درست نمی دانم ،
    اما انگار پاییز آمده بود ؛
    انگار آسمان هم باریده باشد ، زمین خیس ِ خیس بود ...
    ما آرام ، آرام آمدیم سمت همان یاسهای آشفته ... اما انگار یاسی نبوده باشد ؛
    انگار آسمان باریده باشد ؛
    زمین خیس ِ خیس بود ؛
    انگار پاییز آمده باشد .
    و ما باز می گشتیم ؛
    بی هیچ نشانی از جای پایی ...


    نظرات شما ()